این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
یاد دورانی که مادرخدا بیامرزم نمی زاشت آشپزی کنم . منم یواشکیش وقتی می رفت به مادرش سر بزنه قابلمه گاز پیک نیکی قاشق بشقاب کاسه نمک فلفل زردچوبه هرچی تو یخچال به ذهنم می رسید و بر می داشتم می آوردم تو حیاط دم حوض می شستم خورد می کردم و غذا درست می کردم .خواهر برادرا کوچیکم می نشستن تا آماده شده بخورن یادش بخیر کاش بازتکرار می شد
مواد لازم:
برنج 11 پیمانه روغن مایع 2 تا۳ ق س نمک وفلفل سیاه مقداری زردچوبه کمی پیاز متوسط ۱ عدد نخودفرنگی 4ق س هویچ 2 ق س سیب زمینی یک عدد کوچک گوجه فرنگی 4 عددمتوسط آب جوش یک پیمانه
طرز تهیه:
برنج را یک ساعت با مقداری آبونمک خیس می کنیم
پیاز را ریزخورد کرده همراه روغن کمی تفت می دهیم زردچوبه را اضافه کمی تفت نمک فلفل را اضافه هویچ سیب زمینی نگینی خورد شده را اضافه همراه پیازها تفت داده نخودفرنگی را اضافه یک پیمانه آب جوش را اضافه در قابلمه را می گداریم با شعله کم رو به متوسط زمان پخت سبزیجات یک ربع کافیه.
گوچه ها را نگینی خوردبه سبزیجاتمان اضافه می کنیم .
اب برنج خیس شده را خالی ی بار با آب می شوریم .
درون سبزیجاتمان می ریزیم تا آب سبزیجات به خورد برنج برود
مثل کته دم می کنیم .
زمان پخت ۳۵ دقیقه
اولین پلو سبزیجاتی بود که از ذهن خودم پختم بدون کمک دیگران
نوش جان
کی بهت یاد داده؟
ذهنیت خودم در یازده سالگی
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
تقدیم می کنم به روح مادری که چند ماه ندارمش🥺
این لحظهی بیتکرار با سون خوشمزهتره:

