این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
من در سال ۷۱در یکی از شهرهای جنوبی در استان فارس طرح پر ستاری می گذراندم در ان موقع در خوابگاه با تعدادی از دوستان که پزشک و ماما و پر ستار بودیم در کنار هم رندگی می کردیم و دور همی داشتیم روزی که نوبت من و دوستم شد پر سیم چی درست کنم و انها به شوخی گفتند ته چین من هم گفتم باشه و در جا پشیمان شدم دوستم گفت بیکاری سوال می کنی اصلا بلدی با کدوم وسایل گفتم دیگه گفتم باید هر جور هست باید بپزم خلاصه با دردسر قابلمه تفلون یکی از بچه ها را قرض گر فتیم مرغ را نگهبان از شهر خرید با هزار مصیبت غدا پختم و وقتی سفره را انداخیم و من با توسل به تمام امامان قابلمه را بر گرداندم بهترین ته چین عمرم با دوستان عزیزم در شهری دور افتاده خوردیم الان سالها ازان ماجرا می گذرد ته چین در ست می کنم ولی هیچ کدام به خو شمز گی ان ته چین نشد
مواد لازم:
تخم مرغ مرغ برنج ماست زعفران روغن زرشک شکر
طرز تهیه:
مرغ را پخته و ریش ریش کرده تخم مرغ را با ماست و زعفران و روغن نمک و فلفل سیاه مخلوط کرده کنا ر گذاشته برنج را ابکش کرده دانه ان زنده تر بر می دازیم ودر مایه ماست
قرار می دهیم در ظرف روغن ریخته گرم که شد از برنج لایه لایه می ریزیم
در وسط برنج مرغ و زرشک گذاشته و لایه اخر برنج میریزیم و دمکش وروی حرارت کم دم بیاید
کی بهت یاد داده؟
دوستان
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
همه بچه های طرحی در ایران
این لحظهی بیتکرار با سون خوشمزهتره:

