این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
خواب مهمونی دادن سوری عمه که داشتیم قیمه میخوردیم با چه گوشت های درشت و چه خورشت جا افتاده ای خدا
مواد لازم:
پیاز رب گوجه گوجه گوشت قرمز تکه ای یا ماهیچه که اگه گوسفندی باشه چرب و چیلی تره لپه الو بخارا لیمو عمانی زعفران ادویه نمک و فلفل و زردچوبه جوز هندی هل و دارچین کمی کلاب
طرز تهیه:
خب قطعا اینجا نیومدیم که فقط طرز تهیه یه غذا رو بنویسیم
اومدیم از عشقی که باعث شد این غذا بشه علاقمون تعریف کنیم
من دختر یکی یدونه و ته تغاری یه خانواده ۵ نفره ام و دو تا برادر بزرگتر دارم مادرم از دوسالگی من که در واقع من و برادرهام از اب و گل در اومدیم تصمیم گرفت دیگه به شغل مورد علاقش برسه و دبیر ادبیات دبیرستان شد و من از دو سالگی مهد و مدرسه رو شروع کردم
خودش تعریف میکنه گاهی که من و داداش هام خونه میموندیمو مادرم از مدرسه میومد میگه که تو با اون دست ها فسقلی و تدل مپل ات میگفتی مامان چشماتو ببند همه چیو ما اماده میکنیم این میشد که خونه تمیز و میکردیم و غذا میپحتیم و من چون از همه کوچولوتر بودم خب نقش زیادی نداشتم در واقع مامانم به من به چشم عروسک نگاه میکرد و اونموقع از همه وسایل خونه من سایز کوچیک و عروسکی اشو داشتم برای خاله بازی و بگذریم که اصلا هم از خاله بازی خوشم نمیومد خ
خلاصه علافه به آشپزی از اون موقع ها در من شمل گرفت با اینکه مادرم زیاد علاقه به پخت و پز نداشت چون مادربزرگم زود فوت میشه و مادرم از خیلی سن کم آشپزی رو به تجبار شروع میکنه پس خیلی علاقه به این کار نداشت و طبعا نمیذاشت منم زیاد وارد این قضیه بشم ولی دو تا برادرام اشپزهای خوبی بودن هر کدوم سبک خودشونو داشتن برادر بزرگم که پزشکه باز کمتر و سبک مدرن و کیک پختن اینا دوست داشت ولی اونیکی برادرم که خودش تپلی و خوش خوراکم بود دست پخت اش از خیلی ها بهتر بود حتی از مادرم و مامانمم کیف میکرد میگفت ببین چه آشپزی تربیت کردم
خلاصه من دختر کل بابا بودمو بیشتر چایی دم کردن فقط بلد بودم تا اینکه کم کم دبیرستان تموم شدو وارد دانشگاه شدم به اشپزی علاقه داشتم ها ولی زیاد امتحان نکرده بودم
سه تا عمه دارم
بزرگترین عمم دست پخت اش با همه فرق داشت خیلی غذاهاش جا افتاده میشد و رنگ و لعاب داشت یه ترشی هایی میذاشت که نگو نپرس
ماهی شکم پر درست میکرد از رستورانا بهتر و خلاصه مواد غذایی رو واقعا حروم نمیکرد که به یه غذای خیلی ارزشمندی و یه سطح بالاتری تبدیل میکرد و من عاشق قیمه هاش بودم بر خلاف اینکه همه قورمه سبزی دوست دارن من اصلا دوست ندارم چون مادرم میگفت ویتامین هاش از بین میره برای همین سبزی اشو اصلا تفت نمیداد و همیشه اب و دون اش جدا بود و اصلا جا نمیوفتاد برای همین هیچ وقت دیگه از قورمه سبزی خوشم نیومد
یباری که رژیم بودم مثل تمام عمرم که با مشکل اضافه وزن مبارزه میکردم شب خواب دیدم عمه سوری ام قیمه پخته عجب قیمه ای! خلاصه این شد که تصمیم گرفتم دیگه خودم یاد بگیرم و این شد که تقریبا الان همه مدل غذاهارو در حد خوبی بلدم و از کار با مواد غذایی لذت میبرم میرم بازار مواد مورد علاقمو تو هر فصلی که میان میخرمو به این علاقم بها میدم مثلا فصل انار میشه ترشی انار و مربا انار درست میکنم به تعداد عمه ها و خانواده هامون درست میکنم اکثرا که همه یه مزه بکنن و در واقع از این کار لذت زیادی میبرم
ترشی میزارم و خیارشور و .. البته به پای عمه سوری نمیرسه هنوز و هنوز به اون خوشمزگی نمیشه ولی خب میشه گفت سطح نسبتا رو به بالا داره
حالا توضیح بدم قیمه رو چه جوری میپزم
اول یه ادم حرفه ای رو میشه از پیاز خورد کردن و سرخ مردنش شناخت و ترتیبی که استفاده میکنه موادو بریزه
خلاصه خیلی اندازه پیاز مهمه نسبتا ریز و یه اندازه خورد بشه تو روغن سرخ بشه یکم ادویه ها میزنیم زردچوبه و فلفل بیشتر و دارچین و هل و زعفرون و گلاب اینا اخره کار اضافه میشن که تند نشن و غذا تیره و تلخ نشه
رب رو نسبتا زیاد میزنیم گوشت رو تفت میدیم که رنگ قرمزش بره اب زیاد اضافه نمیکنیم گوشت که پخت الو بخارا لیمو عمانی شکسته و تو اب مونده بعد نمکو اندازه میکنیم که یهو شور نشه یه موردی هم هست هر وقت کف بدرنگ رو خورشت اومد با قشاق برمیداریمو دور میریزیم و لپه ام خیلی مهمه از همون اول که پاک کردیم سنگ نداشته باشه میشوری چند بار اب عوض میکنیم چند قل تو اب جوش جداگانه میزنه ولی کاملا نپزه که وا نره کف روی لپه هم خیلی بدبو میکنه اونم بر میداریم وسط ها به گوشت ها اضافه میکنیم تغریبا اخره کار چوب دارچین و یکم جوز هندی یکم هل یا عرق اش یکم گلاب و اندازه کردن نمک و انداختن گوجه پوست گرفته درسته که خوشگل و حا افتاده بشه
با یه سیب زمین یا بادمجون سرخ شده هم که محشر میشه
سیب زمینی و بادمجون هم داستان خودشو داره ولی زیاد نوشتم میگم دیگه اونا باشه اپیزود بعدی براتون بگم اگه جایزه رو بردم 😄راستی اصلا جایزه داره یا نه؟🤣
کی بهت یاد داده؟
عمه بزرگم
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
به مادرم به خاطر مهربونی هاش به عمه سوری ام به خاطر قلب مهربونش
این لحظهی بیتکرار با سون خوشمزهتره:

