این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
تولد پدرم
مواد لازم:
پیاز فراوون گوشت قیمه ای لپه زعفرون و رب و زردچوبه و ادویه های قیمه
طرز تهیه:
قیمه کادویی :
دقیقا همون لحظه ای که از مامانم پرسیدم:اعصاب کجای آدم می شه ؟ و اون_فقط خندیده بود_می دونستم وضع اعصابم این قراره بشه
موقعی که گوشت خرد می کردم بهش فکر کردم
اعصاب اعصاب اعصاب
آخیش ،گوشتامو ریز کردم،قیمه ای
پیازارو نگینی، یکمی روغن تو قابلمه و تفتشون دادم، همینطوری که داشت طلایی می شد، لابلای جلز و ولز و تغییر رنگش به صورت بابام فکر کردم ،که از روزی که دیدمش تا روزی که رفت همینطوری رنگ عوض کرد
به خنده هاش،که چشماشو ریز می کردبا پیچیدن عطر غذای تازه
لپه ها رو ریختم داخلش
یکم که با پیازا مخلوط شد گوشتا رو اضافه کردم رنگ که عوض کرد به ادویه هاش فکر کردم :فلفل سیاه،پودر سیر،پودر گل سرخ ،دو تا هل درسته ،یه تیکه چوب دارچین
آب ریختم داخلش و گذاشتم چند ساعت بپزه
چند ساعت طولانی
چند ساعت ایرانی
گوشتا و لپه ها که پخت تو یه ظرف دیگه یه کوچولو رب تفت دادم و با زعفرون دم داده ریختم داخلش،گذاشتم مزه ها برن به جون هم
درشو که باز کردم
بابام،که یه بار بهش قیمه کادو داده بودم
خندید برام
کی بهت یاد داده؟
یادم نمیاد
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
خدا بیامرز پدرم
این لحظهی بیتکرار با سون خوشمزهتره:

