این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
لحظات سخت مریض داری ۱۸ سال پیش بعدچندسال خدابهم یه پسرداد و ازروزی ک دنیاومد همش مریض ودوباربستری شد بیمارستان ومن هم ک تازه زایمان کرده بودم خیلی سختم بود ۵ماهه بود دوباره بخاطر عفونت ریه بستری شد منم ک خیلی بیزارشده بودم ازبیمارستان موندن روزای سختی بود برام سومین روزبود ناهارآوردن تاحالاخورشت آلواسفناج نخورده بودم گفتم اوه این چی بشه اونم غذای بیمارستان گرسنم بود ومجبورشدم بخورم قاشق اول رو ک خوردم جوری مزه دادبهم ک تاالان بعد۱۸ سال هنوز مزش زیرزبونم هست زدم گوگل دستورپختشو یادگرفتم و تاالان هرموقع میپزم بیاد اونروزای بیمارستان میفتم خداروشکر پسرم خوب شد ودیگه بستری نشد وتاالان ک براخودش مردی شد انشالله شماتوروزای خوب مزه غذاهازیرزبونتون بماند
مواد لازم:
گوشت اسفناج پیاز آلوخورشتی ادویه رب انار آب
طرز تهیه:
پیازداغ میکنیم وگوشت رو میریزیم وتفت میدیم بعدآب جوش میریزیم وآلو میزاریم بجوشه گوشت ک تقریباپخته شد اسفناج خوردشده رو کمی تفت میدیم وقاطی میکنیم ورب انارو ادویه هارو هم به مواد اضافه می کنیم و میزاریم خورشت جابیفته رکنارش برنج هم آماده میکنیم و نوش جان انشالله توروزای خوب غذاهاتوخاطرتون بماند
کی بهت یاد داده؟
ازتوبیمارستان
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
پسرم که الان ۱۸سالش شده
این لحظهی بیتکرار با سون خوشمزهتره:

