این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
یاد لحظه هایی که به مادرم یادآوری میکنم حواسش به خودش باشه
مواد لازم:
پیاز،گوشت،سیبزمینی،به،گوجه،هویج
طرز تهیه:
تاس کباب،غذای مورد علاقه ی مادربزرگ
با دقت و ظرافت لایه لایه روبرش میزد و میچید
میگفت یه روز توهفته غذای مورد علاقمو میپزم
برای اون زمان که زنای قدیمی تمام دغدغشون بشور و بساب و بچه داری بود این اخلاق مادربزرگ خیلی قشنگ بود، واسه همینم اون همیشه برای با همه ی زنا فرق داشت،چن باری میگفت فلانی گفته خودخواه نباش ببین مرد خونه چی دوس داره همونو بپز
ولی مادربزرگ یه روز در هفته رو برا خودش میذاشت فارغ از حرف هر آدمی
سه شنبه ها روز غذای مورد علاقه ی مادربزرگ بود
با اینکه اهل خونه تاس کباب دوس نداشتن
ولی ازینکه اونروز قراره غذا به دل وجون خانوم خونه بشینه دلشاد بودن
به نظرم همه باید مثل مادربزرگ حواسمون به خودمون باشه
کی بهت یاد داده؟
خودم
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
مادر