این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
تجسمی زیبا از خاطرات دیروز با پدرم در دورهمی های خانوادگی در شب یلدا بود. او که از یک ماه قبل تدارک شب یلدایمان را دیده بود
مواد لازم:
برنج اعلا هاشمی، زعفران و ماست و تخم مرغ و ادویه و نمک، روغن. مرغ و پیاز و فلفل دلمه ای و هویج و آب پرتقال و رب گوجه فرنگی و ادویه و نمک .
طرز تهیه:
ابتدا چندساعت قبل برنج ایرانی را با کمی نمک خیس می کنیم.
مرغ تکه شده و تمیز شده را با نمک و زردچوبه و زعفران مزه دار میکنیم و بعد یکساعت در روغن سرخ میکنیم. خوب که دو طرفش سرخ شد از ظرف خارج میکنیم و پیاز و یکی دو حبه سیر را در همان روغن سرخ میکنیم . پیاز که سبک و طلایی شد ادویه و هویج و چند پر فلفل دلمه ای و رب را تف میدهیم و یک استکان آب میریزیم و کمی جوش افتاد مرغها را با یک لیوان آب پرتقال و یک قاشق شکر می گذاریم خوب بپزد.
آب را در قابلمه دیگری به جوش می آوریم و نمک میریزیم . آب برنج خیس شده را خالی کرده در قابلمه آب جوشان میریزیم تا نیم پز شود در حدی که که برنج کمی پخته و مغزش سفت باشد. آبکش میکنیم.
در ظرفی تخم مرغ را میزنیم و ماست اضافه میکنیم نمک و فلفل و زعفران دم شده را اضافه میکنیم. کمی روغن زده و هم میزنیم. از برنج آبکش شده دو سه کفگیر برنج در مواد زعفرانی ریخته و هم میزنیم و در روغن داغ کف قابلمه برای ته دیگ برنج میریزیم. و کمی فشار میدهیم تا ته دیگ منسجمی باشد. بعد برنج آبکش را روی آن میریزیم و دم کن میگذاریم تا دم بدهد( بخار کند) به بخار افتاد شعله را آرام میکنیم و آب و روغن روی آن میدهیم تا خوب برنج دم بکشد و قد بکشد و مغز پخت شود.
کار تمام است…
کی بهت یاد داده؟
مرحوم پدرم
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
مرحوم پدرم
این لحظهی بیتکرار با سون خوشمزهتره:

