Skip to main content

آش رشته

نویسنده: مهدی سلمانی

این قصه تو رو یاد چه لحظه‌ای انداخت؟

یاد مادر بزرگ و زمستان های پر بارش گذشته

مواد لازم:

حبوبات: نخود، لوبیا چیتی و عدس سبزی آش:جعفری، تره، اسفناج و گشنیز رشته آش پیاز سیر داغ نعناع داغ کشک

طرز تهیه:

یه روز سرد زمستونی بود. از اون روزا که از مدرسه برمی‌گشتم و دستام یخ کرده بود. در خونه‌ی مادربزرگ رو که باز کردم، انگار وارد یه دنیای دیگه شدم. بوی نعناع داغ و پیاز سرخ‌شده تا ته راهرو اومده بود. جیغ زدم: «مادربزرگ! بازم آش رشته درست می‌کنی؟»

مادربزرگ خندید و گفت: «آره عزیزدلم، امروز با کمک تو. بدو دستاتو بشور!» من با ذوق دویدم سمت روشویی و برگشتم تو آشپزخونه. قابلمه بزرگ مادربزرگ روی گاز بود و بخار ازش بلند می‌شد.

مادربزرگ گفت: «حالا خوب گوش کن که دفعه بعد خودت درست کنی.» و شروع کرد مواد رو روی میز ردیف کردن:

رشته آش: یه بسته بزرگ که مادربزرگ همیشه از بازار می‌خرید.
سبزی آش: یه عالمه! (جعفری، تره، اسفناج و گشنیز) که خودشون تو حیاط می‌کاشتیم.
حبوبات: نخود، لوبیا چیتی و عدس که از دیشب خیسشون کرده بود.
پیاز: کلی پیاز که سرخ‌شده بود و عطرش کل خونه رو پر کرده بود.
سیر داغ: یه کمی که به قول مادربزرگ، روح آش بود.
کشک: برای اون قشنگی و طعم بی‌نظیرش.
نعناع داغ: که آخر سر بریزم و بگم «حالا این دیگه یه آش واقعیه!»
گفت: «اول، حبوبات رو تو آب می‌ذاریم بپزه. وقتی خوب نرم شدن، سبزی‌ها رو اضافه می‌کنیم. بعد، نوبت رشته‌هاست. یادت باشه رشته‌ها که زیاد جوش بخورن، لِه می‌شن، پس حواست باشه.»

من رشته‌ها رو با دقت اضافه کردم و بهم زدم. مادربزرگ گفت: «حالا طعمشو بچش.» یه قاشق داد دستم. چشیدم و گفتم: «عالیه! اما هنوز اون چیزی که باید نیست.» خندید و گفت: «خب معلومه! پیاز داغ و سیر و نعناع رو آخر سر می‌زنن. کشک هم بذار برای وقتی که آماده شد.»

بالاخره آش آماده شد. مادربزرگ یه کاسه بزرگ از آش کشید و یه قاشق کشک روش ریخت. یه طرح قلب با نعناع داغ کشید و گفت: «این مخصوص توئه، قشنگ‌ترین آشپز کوچولوی دنیا!»

کی بهت یاد داده؟

مادر بزرگ

این قصه رو به چه کسی تقدیم می‌کنی؟

همسر و دختر عزیزم