این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
اولین یلدای ما بعد از ازدواجمون خیلی جالب بود طوری که اصلا یادمون نمیره ! خیلی دوست داشتیم اولین سال زندگی مشترکمون یه تابو شکنی کنیم و اینبار ما بزرگترا رو دعوت کنیم خونمون و دور هم جمع بشیم برای شب یلدا خانمم از چند روز قبل لیست خرید رو آماده کرده بود و به اتفاق رفتیم همه رو خریدم،،خیلی اصرار داشتیم همه چی رو تو چک لیست بنویسیم تا کوچیکترین چیزا از قلم نیوفتن.. صبح من طبق روال معمول رفتم سر کار و خانمم بخاطر استرس همیشگیش ک دوست داشت همه کارها به نحو احسن انجام بشه دست به کار شد وهمون موقع صبح شروع به درست کردن ژله و دسر و سالاد کرد.. سر کار که بودم همسر عزیز هر یه ساعت زنگ میزد و میگفت گوشیتو چک کن و نظر بده راجع به تزئیینات و البته منکه میدونستم اخر کار خودشو میکنه نظری از روی استیصال میدادم غروب سعی کردم کمی زودتر از همیشه برگردم که یه کمکی هم کرده باشم..وقتی برگشتم خونه خیلی مرتب بود،بوی عطر قورمه سبزی پیچیده بود تو آشپزخونه همسرم رو یه میز کوچکی یه پارچه طوری سبز رنگ گذاشته بود و یه کتاب حافظ گذاشته بود برای تفال و کنارش دو تا جاشمعی بزرگ گذاشته بود.. یه ظرف بزرگ پر میوه و یه ظرف پر از انار دون شده رو یه طرف میز گذاشته بود، آجیل و شکلات و شیرینی شب یلدا هم رو میز بود،،میزو با کاج و برگ و گل های پاییزی تزئین کرده بود..مطمئن بودم چندین بار ترکیب میزو بهم زده تا همچین ترکیب محشری بچینه.. وقتی دیدمش یه لباس خیلی قشنگ قرمز پوشیده بود و منتظر من بود که یکم استرسش رو سر منم خالی کنه منم تا جایی که تونستم نازشو کشیدمو کمکش کردم و از کارش تعریف کردم تا کمی آروم شد و لبخند به لبش اومد بعد کارها ، لباسامو عوض کردم و منتظر مهمونا شدیم..از اونجا ک خونه ی اقوام تقریبا تو یه منطقه بود همه هماهنگ بودن که با هم برسن..صدای زنگ اومد و خانمم برای اخرین بار همه جا رو چک کرد و من شخصا رفتم در بیرونی رو باز کنم که هم احترام گذاشته باشم و هم یه استقبال گرم ازشون کرده باشم..هوا حسابی سرد بود و باد شدیدی میومد.. درو که باز کردم با خوشامدگویی و روبوسی راهنماییشون کردم به سمت واحدمون ک دیدم خانمم پایین اومده .. اونم به رسم ادب با همه روبوسی کرد و همراهیشون میکرد که صدای بلند بسته شدن درو شنیدیم،،یه لحظه همه ساکت شدن،،دستای خانمو نگاه کردم و دیدم کلید همراهش نیست..مطمئن بودم بخاطر استرس زیاد یادش رفته قبل بیرون اومدن از خونه با خودش کلیدارو بیاره یه لحظه برگشت بمن گفت در واحد ما بود؟و بله ...بالا ک رفتیم فهمیدیم در واحدمون بسته شده و کلید پشت در داخل خونه مونده..چند وقتی بود رزوه درمون خراب بود و من تنبلی میکردم ک درستش کنم و الان اون لحظه ای بود که بایدچوب تنبلیم رو میخوردم.. خیلی با در کلنجار رفتم اصلا نشد بازش کنم،فامیلها هر کدوم با توجه به تجربه ای ک داشتن کمک میکردند.. یکی کلید میداد شاید اتفاقی به در بخوره،یکی کارت میداد ک باز کنیم ولی نشد ک نشد!! شماره کلید سازی که نزدیک خونمون بود رو پیدا کردم .. ولی گفت بخاطر شب یلدا زودتر رفته خونه و از اونجا رفتند مهمونی شهر دیگه ای.. خلاصه هر کاری کردیم نشد،،این وسط خانمم ک تمام مدت بغض کرده بود یهو زد زیر گریه همه دلداریش دادن و خودمم اومد آرومش کنم ..قیافه ی ذوق زده اش بعد تموم شدن کارای خونه یادم میاد ک چقد زحمت کشیده بود ک همه چی بی نقص انجام بشه و متاسفانه باز نشدن در همه چیو خراب کرد.. دیگه همه ناامید شدیم و میخواستیم بریم خونه مادرم ک اونجا باشیم برای یلدا،،یهو یکی از بچه های فامیل گفت چرا به آتش نشانی زنگ نمیزنید؟اولش کسی جدی نگرفت ولی این آخرین تیر تو تاریکی بود ..و منکه حاضر بودم به هر ریسمونی چنگ بزنم به قیمت خراب نشدن مهمونی ؛تلفن رو گرفتم و زنگ زدم ..خداروشکر بعد ده دقیقه رسیدن و قسمت مغزی و دستگیره درو شکستن اصلا اون لحظه منو و خانومم به در فک نمیکردیم و فقط میخواستیم اولین یلدامون خراب نشه.. خلاصه ک در باز شد و همه کلی خوشحال شدیم و به مهمونی و جشنمون رسیدیم و اون شب به خیر گذشت سالها میگذره از اون قضیه ولی هنوز اولین شب یلدامون یادمون نرفته❤️
مواد لازم:
گوشت خورشتی ۳۰۰ گرم سبزی خورشتی ۵۰۰ گرم لوبیا قرمز یا لوبیا چیتی ۱۵۰ گرم پیاز ۱ عدد بزرگ لیمو عمانی ۴ عدد روغن مایع به اندازه لازم نمک و فلفل سیاه به اندازه لازم آب نارنج ، آبغوره و زردچوبه به اندازه لازم
طرز تهیه:
لوبیا رو از شب قبل خیس میکنیم تا نفخش بره، پیاز رو نگینی با روغن تفت میدیم. ادویه به جز نمک رو اضافه میکنیم بعد گوشت رو میریزیم و بعد آبجوش استفاده میکنیم. در این فاصله لوبیا رو در قابلمه جداگونه با آب میگذاریم نیم پز بشود و بعد از آبکشی ب گوشت اضافه میکنیم . سبزی هارو سرخ میکنیم و به مخلوط گوشت و لوبیا اضافه میکنیم و در آخر لیمو امانی، نمک و آبغوره اضافه میکنیم و اجازه میدهیم با شعله کم جا بیافتد.
کی بهت یاد داده؟
همسرم
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
همسر عزیزم
این لحظهی بیتکرار با سون خوشمزهتره: