این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
تبریز دانشجو بودم و توی خوابگاه با یه دختر اردبیلی -هستی- دوست شدم. هستی بعد از گذشتن چند ماه از آشناییمون فارغالتحصیل شد و نمیتونست به تنهایی وسایلشو برگردونه به اردبیل برای همین من هم باهاش راهی اردبیل شدم تا بهش کمک کنم، مامان هستی -سوسن جون- برام پیچاخ قیمه درست کرد و از اون روز به بعد پیچاخ قیمه تبدیل به غذای محبوب من شد. پیچاخ قیمه برای من طعم دوستی بی ریا، صمیمیت و کنار هم بودن و قدردانی میده.
مواد لازم:
گوشت, پیاز، تخم مرغ، آبغوره و ادویه
طرز تهیه:
نمیدونم که اومدم فقط داستانمو بنویسم
کی بهت یاد داده؟
مامان دوستم
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
هستی و سوسن جون
این لحظهی بیتکرار با سون خوشمزهتره:

