این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
لحظاتی که مادرم با غم و رنج ، بهم آشپزی میگفت ولی با عشق
مواد لازم:
برنج ، شیر ، شکر ،تزیینات دلخواه
طرز تهیه:
روزی روزگاری، در یک روز سرد پاییزی، مامانم تصمیم گرفت شیر برنج خوشمزهای درست کند. خورشید کمکم غروب میکرد و بوی خوش ادویهها خانه را پر کرده بود. با خوشحالی نزد او رفتم و گفتم: “مامان، میتونی طرز تهیه شیر برنج رو به من یاد بدی؟” او با لبخند گفت: “البته عزیزم، بیا کمک کن!”
مامان به من گفت برنج را باید خوب بشوییم و سپس در آب و شیر بپزیم. در حین هم زدن مواد، او از خاطرات بچگیاش گفت و چطور هر بار که شیر برنج درست میکردند، دور هم جمع میشدند. من هم با دقت به حرفهایش گوش میدادم و یاد میگرفتم.
پس از چند دقیقه، شیر برنج خوشمزه آماده شد. وقتی به ظرف کشیدیم و با دارچین و هل تزئین کردیم، همهجا عطرش پخش شد. مامان با چشمان پر از عشق گفت: “حالا اینجا یک یادگاری از ماست.” و من فهمیدم که این نه تنها یک دسر است، بلکه یادگاری از لحظات شیرین با مامانم خواهد بود.
کی بهت یاد داده؟
از مامانم
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
مامان شهناز قشنگم