این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
این قصه منو یاد اولین باری انداخت که مامانم ازم خواست ماکارونی درست کنم، بدون این که حتی بگه چطور درست کنم!؟ (مامانم بیرون از خونه کار داشت) اون موقع 12 سالم بود دیگه خودتون تصور کنین هیچی نمیدونستم. آب سرد رو ریختم تو قابلمه، یه بسته ماکارونی هم ریختم توش و در قابلمه رو گذاشتم.... این ماکارونی انقد قل زده بود وقتی میخواستم آبکشش کنم شده بود یه مشت گِل و همش به هم چسبیده بود. پیاز و رب و ادویه جات رو بدون گوشت (نمیدونستم باید گوشت بریزم) به اون ماکارونی چسبیده اضافه کردم و گذاشتم مثلا دم بکشه. بله درست تصور میکنید اون روز یه کتک مفصل نصیبم شد....
مواد لازم:
گوشت چرخ کرده، فلفل دلمه ای، پیاز رنده شده، رب، ماکارونی، ادویه جات، سیب زمینی یا نون برای ته دیگ
طرز تهیه:
پیاز رنده شده رو تفت میدیم و وقتی یه کم طلایی شد گوشت و ادویه رو اضافه میکنیم و سر آخر رب رو با روغن و مواد آماده شده تفت میدیم. وقتی ماکارونی رو پختیم و آبکش کردیم، ته دیگ سیب زمینیمونو میذاریم و و لایه لایه از گوشت و فلفل دلمه ای و ماکارونی رو مخلوط میکینم ومیذاریم تا دم بکشه.
کی بهت یاد داده؟
مامانم
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
نوه های عزیزم که هر وقت میان خونمون ماکارونی مامان بزرگ پز میخوان
این لحظهی بیتکرار با سون خوشمزهتره:

