این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
یاد بچگیام و شیطنتام که خیلیاشو نمیذاشتم مادرم بفهمه... وای چه روزگاری بود حیف تموم شد....
مواد لازم:
برنج. روغن. نان نازک
طرز تهیه:
بچه که بودم مادرم خونه نبود یعنی دوران سختی بود که باید مادرم کار می کرد. آمدم کمک کنم به مادرم و پلو دم بزارم. برنج رو شستم ریختم تو قابلمه و گذاشتم به جوشیدن. حالا مونده بودم چجوری نون بزارم ته قابلمه. نزدیک که بود آبش تموم شه نون گذاشتم رو برنج در حال و دم کن رو هم گذاشتم فکر میکردم نون در حال جوش میره ته قابلمه و چون سنگینه میمونه. بعد یک ساعت رفتم سراغش و یک پلو نونی داشتم که خمیر هم شده بودند. از ترس قابلمه رو قایم کردم و بعدها تو تمیزکاری مادرم پیداش کرد و بعد بهم یاد داد باید چکار کنم.
کی بهت یاد داده؟
خودم
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
تقدیم به دستان گرم و قلب پرمهر مادر
این لحظهی بیتکرار با سون خوشمزهتره: