این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
یاد حس امنیت از بودن پدر و مادر و اینکه حتی اگه صد سالت هم باشه باز هم به حضور پدر و مادرت احتیاج داری
مواد لازم:
کشک محلی، پیاز، نعنا، روغن، گردو آب جوش، نمک و فلفل و کمی زردچوبه
طرز تهیه:
پدر من مهندس باز نشسته هستن حدود ده سال پیش ماموریت داشتن شهر سروستان از توابع شیراز وحدود دوسال هر ماه نزدیک دو هفته اونجا بودن وقتی که میومدن با خودشون کشک های محلی گردالی میوردن و ما هم که چشم انتظارشون بودیم کلی ذوق میکردیم کشک ها خیلی نرم بودن به راحتی ساییده میشدن مادرم پیاز داغ درست میکردن و خوب میذاشتن کاراملی بشه و بعدش ادویه ها و نعنارو اضافه میکردن وقت این بود که کشک خوشمزمون با آب جوش که رقیق تر شده و از قبل که جوشیده بود (جهت پاستوریزه کردن) توی این غذا به ظاهر ساده اضافه بشه. در ادامه گردو های کمی خرد شده نیز به غذا اضافه میشد و خوب میذاشت غذا ریز قل بزنه. بعد تقریباً ۴۵ دقیقه این غذا آماده میشد و مامانم با عشق غذا رو تو کاسه های سفید روسی مادربزرگم میریخت و با سبزی خوردن و نان خشک دلیجان سر سفره میچیدند ما بچهها با خوردن هر قاشق داغ از این غذا، دلتنگی رو از یاد میبردیم و یه جون به جون هامون اضافه میشد. خدا سایه همه پدر و مادر ها حفظ کنه. یلدا مبارک
کی بهت یاد داده؟
مادرم
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
مامان مهربون و صبورم و پدر زحمتکش ام