این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
بعد امتحانات خرداد و روزایی که با دخترخالهها و پسرخالهها توی خونهی آق بابا و ماچوله میگذشت.
مواد لازم:
آب ولرم، آب نارنج تازه، گلپر چیده شده از کوهستان، شکر، نمک، چاشنی عشق و دستای مهربون و لبخند.
طرز تهیه:
ظهرای داغ تابستون مخصوصا توی دل شرجی مرداد های انزلی که رطوبت و گرمای هوا توی صورت میپاشید، با نغمه و سهراب و بقیهی نوههای همسن خسته و شاد از بدو بدو و شن بازی پاهای گلی و گاه زخمیمون رو مینداختیم توی حوض وسط حیاط، ماچوله که قیافهی مچاله و کثیفمون رو میدید مثل فرشتهی نجات با پارچ پلاستیکی آبی و استکانهای کوتاه دالبور دار میومد سراغمون، در حالیکه روسریشو زیر گلو سنجاق زده بود و چادر گل آبیشو دور کمر بسته بود میگفت بیایید بیایید الان مریض میشید این شربتو بخورین جون بگیرین. اون شربت به جون هممون اضافه میکرد و آخیش بعدش و پشت دستی که دور دهنمون میکشیدیم لذتش رو دو چندان میکرد.
حوالی ساعت ۱۱ ماچوله پامیشد و توی کاسهی رویی بزرگ آب ولرم میریخت و آب نارنج بعد آروم آروم بهش شکر اضافه میکرد و با نمک بامزش میکرد فوت کوزهگریش اما گلپر تازه بود که عطرش رو محشر میکرد آخر سرم یک قالب یخ لیوانی مینداخت توش و هم میزد و توی پارچ آبی برامون میاورد حیاط.معجزهی این شربت دستای ماچوله و عشقی بود که جرعه جرعه داخل شربت میریخت.
هنوزم شربت مامان بزرگی شیرینترین و دلچسبترین نوشیدنی برای ما نوههاست چیزی که طعم و عطرش همیشه برامون کلی خاطره داره.
کی بهت یاد داده؟
ماچوله(مامان بزرگ)
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
تموم مادربزرگایی که فصل پررنگی توی زندگی نوههاشون هستن.