Skip to main content

کباب دیگی

نویسنده: زهره امیری

این قصه تو رو یاد چه لحظه‌ای انداخت؟

کودکی شیرینم

مواد لازم:

گوشت چرخکرده.ادویه .پیاز.

طرز تهیه:

قصه کباب دیگی عزیز

یک روز پاییزی که باد خنک میان شاخه‌های درختان خش‌خش می‌کرد و خورشید مثل همیشه، خجالتی پشت ابرها پنهان شده بود.من غرق درافکار روزمره خود بودم که ناگهان عطر خوش غذایی مرا از زمین جدا کرد و به سالهای دور کودکی ام برد. خانه عزیز. بوی آشنایی که همیشه دلم را گرم می‌کرد و نوید یک غذای خوشمزه را می‌داد.

عزیز ، با دست‌های پر مهرش که بوی زعفران و پیاز می‌داد، مشغول آماده کردن غذای مخصوصش بود؛”کباب دیگی”
و از اقاجون میگفت که چقدر این غذا را دوست داشت و چشمهای کم فروغش بعد بردن اسم اقاجون پر از اشک محبت میشد و چند ثانیه به نقطه ای خیره میشد
انگار تمام لحظات قشنگ‌زندگی با اقاجون از جلو چشماش میگذشت.
دیگی بزرگ روی اجاق قل‌قل می‌کرد و عطر برنج ایرانی فضا را پر کرده بود. او با آرامش گوشت‌ها را ورز می‌داد. “این راز خوشمزگی‌اش است!” همیشه همین را می‌گفت. گوشت را آنقدر ورز می‌داد تا نرم و لطیف شود، بعد هم ادویه‌های خاصش را اضافه می‌کرد: زردچوبه، فلفل، نمک و یک ذره دارچین برای خوش‌عطر شدن.
وقتی گوشت‌ها آماده میشدند در دیگ کنار پیازها و سیب‌زمینی‌های حلقه‌حلقه شده جا خوش می‌کردند، بوی دلنشین غذا همه را به سمت آشپزخانه می‌کشاند. عزیز همیشه می‌گفت: “کباب دیگی فقط یک غذا نیست؛ یه عشق به اندازه دیگه که می‌چسبه به قلب آدم!”

ظهر همه دور سفره چیده شده در ایوان جمع میشدیم و در دیگ را برمیداشت. بخار خوشبو همه را جادو میکرد.هرچند عزیز سالهاست که سفر کرده ولی جادوی عشق او هنوز در کوچه ای،از کنار پنجره آشپزخانه ای مرا مسحور میکند.

کی بهت یاد داده؟

مادربزرگم

این قصه رو به چه کسی تقدیم می‌کنی؟

مادرم

این لحظه‌ی بی‌تکرار با سون خوشمزه‌تره:

ماست بادمجان
ماست سون پرچرب