این قصه تو رو یاد چه لحظهای انداخت؟
کودکی
مواد لازم:
یک حیاط بزرگ رو با یه خونه قدیمی ویلایی وسطش تصور کنید. پشت خونه یه باغ کوچیکه که پر درخته. یه درخت گردو داره که تنهش شبیه به ۷ و وسط تنهش یه الوار گذاشته شده و تبدیل شده به الاکلنگ برای بچهها. البته این ایده خود بچهها بوده و بزرگترها همیشه باهاش مخالف بودن. الاکلنگ اونقدر بالا میرفت که اونور دیوار رو میدیدی، اون ور دیوار تو فصلها و سالهای مختلف منظره متفاوتی داشت. یه بار گندمزار بود، یه بار مزرعه آفتابگردان و یک بار هم محل کاشت یه نوع لوبیای خاص که من فقط تو غرب ایران ازش دیدم. لوبیاهای کوچیک قرمز رنگ که کمی شبیه به لوبیا چشمبلبلی هستند و باهاشون لوبیاپلو درست میشه. این خونهای که براتون توصیف کردم خونه مادربزرگم بود و اونجا هنوز هم کلی خاطره داره زندگی میکنه. ولی بدون آدمها. مواد لازم برای لوبیا پلویی که تو اون خونه درست میشد و همه شبهای تابستون روی سکوی جلو خونه دور هم از خوردنش لذت میبردیم: لوبیا قرمز کوچیک (مخصوص غرب ایران). برنج کشمش گوشت یا مرغ.
طرز تهیه:
لوبیاها رو بعد از اینکه چند ساعت خیسوندیم میریزیم تو آب که بپزه. در حین پختن لوبیاها رنگ آب قرمز میشه. بعد برنج رو میریزیم. ۱۰ تا ۱۵ دقیقه که گذشت، برنجی که قرمز رنگ شده رو آبکشی میکنیم و به دلخواه براش تهدیگ میذاریم. البته توصیه میکنم کف ظرف رو روغن کرمانشاهی بریزید و بذارید که خود برنج تهدیگ بشه. چون با ماست ترکیب بینظیری داره. کشمش رو هم تو یه گوشه از قابلمه بریزید و روش رو با برنج بپوشونید تا با خود برنج دم بکشه.
گوشت یا مرغ رو جداگانه با پیاز و فلفل دلمهای بپزید و ترجیحا خیلی مخلفات کنارش نذارید که مزهش رو با لوبیا پلو بیشتر حس کنید.
به همین سادگی میشه خاطره ساخت…
کی بهت یاد داده؟
مادر و مادربزرگ
این قصه رو به چه کسی تقدیم میکنی؟
به مادرم و مادربزرگم
این لحظهی بیتکرار با سون خوشمزهتره:

