Skip to main content

خورش قیمه

نویسنده: نیلوفر جهانگیری

این قصه تو رو یاد چه لحظه‌ای انداخت؟

تولد پدرم

مواد لازم:

پیاز فراوون گوشت قیمه ای لپه زعفرون و رب و زردچوبه و ادویه های قیمه

طرز تهیه:

قیمه کادویی :

دقیقا همون لحظه ای که از مامانم پرسیدم:اعصاب کجای آدم می شه ؟ و اون_فقط خندیده بود_می دونستم وضع اعصابم این قراره بشه
‎موقعی که گوشت خرد می کردم بهش فکر کردم
‎اعصاب اعصاب اعصاب
‎آخیش ،گوشتامو ریز کردم،قیمه ای
‎پیازارو نگینی، یکمی روغن تو قابلمه و تفتشون دادم، همینطوری که داشت طلایی می شد، لابلای جلز و ولز و تغییر رنگش به صورت بابام فکر کردم ،که از روزی که دیدمش تا روزی که رفت همینطوری رنگ عوض کرد
‎به خنده هاش،که چشماشو ریز می کردبا پیچیدن عطر غذای تازه
‎لپه ها رو ریختم داخلش
‎یکم که با پیازا مخلوط شد گوشتا رو اضافه کردم رنگ که عوض کرد به ادویه هاش فکر کردم :فلفل سیاه،پودر سیر،پودر گل سرخ ،دو تا هل درسته ،یه تیکه چوب دارچین
‎آب ریختم داخلش و گذاشتم چند ساعت بپزه
‎چند ساعت طولانی
‎چند ساعت ایرانی
‎گوشتا و لپه ها که پخت تو یه ظرف دیگه یه کوچولو رب تفت دادم و با زعفرون دم داده ریختم داخلش،گذاشتم مزه ها برن به جون هم
‎درشو که باز کردم
‎بابام،که یه بار بهش قیمه کادو داده بودم
‎خندید برام

کی بهت یاد داده؟

یادم نمیاد

این قصه رو به چه کسی تقدیم می‌کنی؟

خدا بیامرز پدرم

این لحظه‌ی بی‌تکرار با سون خوشمزه‌تره:

ماست بادمجان
ماست سون پرچرب